داستان کوتاه کودکانه قورباغه باهوش

بلاگ رادیو کودک

این وب لاگ بازتاب دهنده اطلاعات سایت رادیوکودک در زمینه کودک است.

داستان کوتاه کودکانه قورباغه باهوش

روزی روزگاری در دل یک جنگل، یک برکه ی کوچک و زیبا بود که ماهی ها، قورباغه ها، و خرچنگ های زیادی در آن زندگی میکردند.

دو ماهی به اسم های "بادی" و "بودی" هم در این برکه زندگی میکردند که از همه ی ماهی ها بزرگتر و زیباتر بودند. و به همین دلیل به ظاهر زیبایشان مینازیدند.

در این برکه یک قورباغه هم به همراه همسرش زندگی میکرد به نام "قوری" که بسیار قورباغه ی باهوشی بود.

بادی و بودی با قوری و با همه ی حیوانات برکه دوست بودند و با آرامش باهم زندگی میکردند.

یک روز نزدیک های غروب که همه ی ماهی ها و قورباغه ها و خرچنگ ها مشغول بازی بودند، دو ماهیگیر که از ماهیگیری کنار رودخانه برمیگشتند، در حال عبور از آن نزدیکی ها بودند.

ماهیگیرها چشمشان افتاد به ماهی ها و قورباغه ها که از توی آب میپرند بیرون و باهم مسابقه میدادند تا ببینند کدام از همه بلندتر میپرد.

یکی از ماهیگیرها گفت: "عجب ماهی های خوشگلی! اینجا کلی ماهی و قورباغه و خرچنگ هست. بیا اینها رو بگیریم و با خودمون ببریم."

ماهیگیر دیگر گفت: "الان داره شب میشه و بار ما هم سنگین هست. بیا برویم و فردا صبح برگردیم"

ماهیگیر اول قبول کرد و هردو به سمت خانه رفتند.

قورباغه که مکالمات دو ماهیگیر را شنیده بود به بقیه ی دوستانش گفت: "شنیدید چه گفتند؟ اونها فردا برمیگردند تا ما را با خودشان ببرند. باید امروز به جای امنی فرار کنیم."

اما بادی و بودی گفتند: "چی؟ بخاطر حرف دوتا ماهیگیر خانه ی قشنگمان را بگذاریم و برویم؟ نه هرگز. شاید اصلا برنگردند. تازه اگر برگردند هم ما هزار راه بلدیم که از تور آنها فرار کنیم."

بقیه ی ماهی ها و خرچنگ ها هم به حرف بادی و بودی گوش کردند و در برکه ماندند.

اما قورباغه به همراه همسرش از برکه رفتند تا جای امنی برای ماندن پیدا کنند.

فردا صبح ماهیگیرها برگشتند و تور خود را درون برکه پهن کردند، ماهی ها هرکاری کردند نتوانستند خود را نجات بدهند. بادی گفت: "نخ های این تور خیلی محکم است. نمیتوانیم آنها را پاره کنیم."

همه ماهی ها و خرچنگ ها نگران و ناراحت بودند که متوجه شدند قوری با کلی پرنده به سمت برکه آمده و پرنده ها با نوک زدن ماهیگیرها را ترساندند و فراری دادند.

به این ترتیب ماهی ها و بقیه حیوانات نجات پیدا کردند و کلی از قورباغه تشکر کردند، و فهمیدند که باید در مواقع خطر احتیاط کنند و حواسشان را جمع کنند.

داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کودکانه

داستان های کودکانه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ÈэÓȝåÇ: داستان کوتاهداستان کوتاه کودکانه داستان خیلی کوتاهداستان صوتی کودکانهداستان کودکانه صوتیداستانهای کوتاه کودکانه
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  شنبه 30 شهريور 1398ÓÇÚÊ 9:57  ÊæÓØ رادیوکودک